شبی چنین در هفت آسمان به رحمت باز


ز خویشتن نفسی ای پسر به حق پرداز

مگر ز مدت عمر آنچه مانده دریابی


که آنچه رفت به غفلت دگر نیاید باز

چنان مکن که به بیچارگی فرومانی


کنون که چاره به دست اندرست چاره بساز

ز عمرت آنچه به بازیچه رفت و ضایع شد


گرت دریغ نیامد، بقیت اندر باز

چه روزهات به شب رفت در هوا و هوس


شبی به روز کن آخر به ذکر و شکر و نماز

مگوی شب به عبادت چگونه روز کنم


محب را ننماید شب وصال دراز

کریم عزوجل غیب دان و مطلعست


گرش بلند بخوانی و گر به خفیه و راز

برآر دست تضرع ببار اشک ندم


ز بی نیاز بخواه آنچه بایدت به نیاز

سر امید فرود آر و روی عجز بمال


بر استان خداوندگار بنده نواز

به نیکمردان یارب که دست فعل بدان


ببند بر همه عالم خصوص بر شیراز